درد...زندگی...درد

کاش من دیگری بودم...

مینشستم روبروی خودم...

سرتاپا گوش میشدم...

.

.

.تا ببینم حرف حسابم چیست؟؟!!!

اخماخم


+ نوشته شده در سه شنبه 3 دی 1392 ساعت 19:26 توسط :( |

باید کسی را پیدا کنم...

دوستم داشته باشد...

آنقدر زیاد

ک یکی از این شب های لعنتی...

آغوشش را برای من و

یک دنیا خستگی بگشاید...

هیچ نگوید...

هیچ نپرسد...


+ نوشته شده در دو شنبه 2 دی 1392 ساعت 11:56 توسط :( |

آه...

چه روزهای سختی و دارم پشت سر میذارم...

تنها امیدم اینکه...

هروزکه میگذره از تعداد روزهای

غمگینم کمتر میشه!!

و زودتر به روز آرامش میرسم...

اما بعیدمیدونم این اندوه های لاکردار

بزارند پایدار بمونم تا روز آرامش...

احساس میکنم تمام مغزم

پر از علامت سوال های بزرگه...

چرا همه چیز اینشکلی شد؟؟

کی قراره تموم بشه؟؟!!

مگه من چیکار کردم ک سزاوار اینم؟؟!!

دوس دارم خراب شه این دنیا

با آرزوها...بارویاها...باغم ها... با دردها...

و باهر چیزی که باعث مایوس بودنم میشه...

امروز دیگه هیچ وقت تکرار نمیشه!!

این ساعت این حس و...

نمیدونم باید از این بابت خوشحال باشم یا نه!!

آخه نمیدونم روز بعد از این بدتره ک دلتنگ

دیروز بشم...یا بهتر ک بیزار از مرور کردن

دیروز باشم!!

احمقانه

است

ابلهانه

است

ولی هنوز عاشقانه این دنیا دوست دارم

 

+مرسی از اینکه بازم به درد و دل هام گوش دادین


+ نوشته شده در یک شنبه 1 دی 1392 ساعت 20:10 توسط :( |

و پاییز ثانیه ثانیه میگذرد

 

یادت نرود...

 

اینجا کسی هست ک...

 

به اندازه ی تمام

 

برگهای رقصان پاییز برایت

 

آرزوهای خوب دارد

 

 

+امیدوارم همتون بهترین یلدا تو عمرتون داشته باشیددددددددد

دوستون دارم و  امیدوارم یلدا خوشی داشته باشین


+ نوشته شده در شنبه 30 آذر 1392 ساعت 18:29 توسط :( |

گفتم خدایا دلگیرم

 

گفت:حتی از من؟؟

 

گفتم خدایا دلم را ربوده اند

 

گفت:پیش از من؟؟

 

گفتم:خدایا دوری ازمن...

 

گفت:تویا من؟؟

 

گفتم:خدایا تنهاترینم

 

گفت:بیشترازمن؟؟

 

گفتم:خدایا انقدر نگو من

 

گفت:من توام تومن!


+ نوشته شده در جمعه 29 آذر 1392 ساعت 12:9 توسط :( |

وقتی شخصی حتی برای

 

کارهای احمقانه بیش از حد میخندد

 

مطمن باشید

 

ک اون غم سنگینی در دل دارد

 

هنگامی ک شخصی

 

بیش از حد میخوابد

 

مطمن باشید ک احساس

 

تنهایی میکند

 

وقتی کسی برای موضوع کوچکی

 

گریه میکند

 

این به معنی اینه ک

 

او دل صاف و بی گناهی داره

 

وقتی کسی

 

سر هر موضوع کوچکی

 

به هم میریزد و عصبی میشود

 

این نشان میدهد عاشق است...

 

 

 


+ نوشته شده در پنج شنبه 28 آذر 1392 ساعت 12:43 توسط :( |

تصمیم گرفتم از این به بعد یکخورده

 

حرف های دلممو بهتون بگم

 

 

در کنار متن هایی ک میزارم.

 *******

 

دلم واسه مادر و پدرم میسوزه...

 

 

مادر و پدری ک هیچ وقت فکر نمیکردن

 

 

بچه شون به این زودی از دنیا و آدماش خسته بشه...

 

 

 

مادر و پدری ک هیچ وقت فکر نمیکردن

 

 

 

انقدر زود بچه هاشون از حرفاشون خسته بشن...

 

 

 

مادر و پدری که هیچ وقت فکر نمیکردن

 

 

 

یه روزی بچه شون بهشون بگه

 

 

 

مامان یا بابا تو چی میفهمی؟؟من واسه یه نسل دیگه م

 

 

 

یا میشه تمومش کنی؟؟حوصله حرفاتو ندارم...

 

 

ولی اگه این حرفا  رواز زبون دوستشون

 

 

بشنون آرامش میگیرن...

 

 

 

چقدر سخته وقتی ک ببینی

 

 

هر روز چشم های بچه ت قرمزه و لی

 

 

هنوز انقدر بهت اعتماد نکرده ک بهت بگه چیشده...

 

 

 

دلم واسشون میسوزه...

 

 

ولی تقصیرما ک نیست روزگار انقدر زود

 

 

این دردا رو بهمون داد ک دیگه

 

 

حوصله گوش دادن به هیچ حرفیو

 

نداریم...

 

 

 

+بچه ها فقط لطفا درد و دل های خودمو کپی نکنین خیلی دوستون دارم خیلی

 


+ نوشته شده در چهار شنبه 27 آذر 1392 ساعت 20:56 توسط :( |

به بعضی هام باید گفت:

 

اشتباه تو نیست ک درک نمیکنی و نمیفهمی...

 

اشتباه منه ک توقع دارم بفهمی!!!!


+ نوشته شده در چهار شنبه 27 آذر 1392 ساعت 20:52 توسط :( |

خسته شدم از دیدن این همه مردمان خسته...

 

از این همه اشک تو

 

چشای عزیزانم...از این همه غم...

 

دلم لک زده واسه شادی های

 

عزیزانم همون شادی هایی ک حتی اگه حالم خیلی بد بود

 

فقط با

 

خنده شون حالمو خوب میکردن...

 

این روزهام میخندن ولی خب فرق

 

کرده است همه چیز...

 

دیگر دل ها نمیخندد...

 

داشتم به این فک

 

میکردم ک چه چیزهایی خوشحالم میکنه

 

هیچ چیزی بیشتر از این

 

خوشحالم نمیکنه که یک آدم پیدا کنم

 

فقط یک ادم که دلش

 

بخنده...چشماش بخنده...

 

ازش هیچی نمیخوام فقط ازش میخوام

 

برام بخنده...خنده های بلند پر از شادی پر از نشاط

 

همون چیزی ک

 

قبلا همه ادمها داشتند...

 

چرا دل شکستن انقدر آسون شده؟؟چرا

 

کسی واسش دیگه مهم نیست تو دل یکی آشوبه...

 

یکی داره

 

داغون میشه...یکی ذره ذره از جون و روحش داره کم میشه...

 

وقتی

 

خیلی شکستم که دیدم

 

کسایی که توزندگیم به عنوان قوی ترین

 

ها میشناختمشون حالا شدن جزو ضعیف ترین ها...

 

وقتی شکستم

 

ک بت های زندگیم از بین رفتن...

 

وقتی که فهمیدم دیگه هیچکی

 

نمیتونه الگو باشه...

 

بازم به امید اینکه همه چیز درست میشه

 

درد و دل هامو تموم

 

میکنم...:(

 


+ نوشته شده در سه شنبه 26 آذر 1392 ساعت 21:26 توسط :( |

همیشه باید کسی باشد

 

که بغض هایت را قبل از لرزیدن چانه ات بفهمد...

 

آهای فلانی بفهم!!!!


+ نوشته شده در سه شنبه 26 آذر 1392 ساعت 14:29 توسط :( |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد


درباره وب

به وبلاگ من خوش آمدید
نویسنده
آخرین مطالب
لینک دوستان
وب لینک
طراح قالب
امکانات وب

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 3
بازدید ماه : 484
بازدید کل : 52253
تعداد مطالب : 45
تعداد نظرات : 127
تعداد آنلاین : 1

آیکُن های اِمیلی 

آیکُن های اِمیلی 

آیکُن های اِمیلی 

آیکُن های اِمیلی 

آیکُن های اِمیلی 

آیکُن های اِمیلی 

آیکُن های اِمیلی 

آیکُن های اِمیلی 

آیکُن های اِمیلی