درد...زندگی...درد

 

نه حوصله دوست داشتن دارم...

 

نه میخواهم کسی دوسم داشته باشه!

 

این روزها سردم...

 

مثل دی مثل زمستان...

 

احساسم یخ زده آرزوهایم قندیل بسته...

 

امیدم زیر بهمن سرد احساساتم دفن شده...

 

نه به آمدنی دلخوشم نه به رفتنی...

 

این روزها پر از سکوتم...


+ نوشته شده در دو شنبه 25 آذر 1392 ساعت 18:6 توسط :( |

زندگی چنان بر من سخت گرفت...

 

ک مرگ برایم رویایی دست نیافتنی

 

شده است!

 

حال من اینگونه است...

 

خدایا مرا دریاب....اخم


+ نوشته شده در جمعه 22 آذر 1392 ساعت 20:20 توسط :( |

الو سلام منزل خداست؟؟

 

این منم مزاحمی که آشناست...

 

هزار دفعه این شماره را دلم گرفته!!

 

ولی هنوز پشت خط در انتظار یک صداست

 

شما که گفته اید پاسخ سلام واجب است

 

به ما که میرسد حساب بنده هایتان جداست؟؟

الو دوباره قطع و وصل تلفنم شروع شد...

 

خرابی از دل من است یا که عیب سیم هاست؟؟!!:((


+ نوشته شده در پنج شنبه 21 آذر 1392 ساعت 14:37 توسط :( |

 

کتاب سرنوشت برای هر کس

 

چیزی نوشت

 

نوبت به ما ک رسید

 

قلم افتاد!

 

دیگر هیچ ننوشت...

 

خط تیره گذاشت و گفت:

 

تو باش اسیر سرنوشت...


+ نوشته شده در پنج شنبه 21 آذر 1392 ساعت 13:58 توسط :( |

بازگشت به دنیای قبلیم...

 

رویای محال شب های من است...

 

رویایی که میدانم ممکن نمیشود...

 

هیچ وقت...


+ نوشته شده در جمعه 15 آذر 1392 ساعت 12:19 توسط :( |

وقتی میگویم برایم دعا کن...

 

یعنی کم آورده ام...

 

یعنی دیگر کاری از دست خودم

 

برای خودم بر نمی آید...


+ نوشته شده در جمعه 15 آذر 1392 ساعت 12:9 توسط :( |

یک غریبه میخواهم...

 

بیاید بنشیند...فقط سکوت کند...

 

و من هی حرف بزنم و بزنم و بزنم...

 

تاکمی کم شود این همه بار!

 

بعد بلند شود و برود...

 

انگار نه انگار!!!

 


+ نوشته شده در چهار شنبه 13 آذر 1392 ساعت 14:6 توسط :( |

خوشحالم که ساعت ها را عقب کشیده اند...

 

حالا یک ساعت کمتر از همیشه نیستی...:(((((


+ نوشته شده در چهار شنبه 13 آذر 1392 ساعت 13:55 توسط :( |

گاه دلتنگ میشوم

 

دلتنگ تر از تمام دلتنگی ها

 

حسرت ها را می شمارم

 

و با ختن ها

 

و صدای شکستن ها

 

نمیدانم من کدامین امید را نا امید کردم...

 

و کدام خواهش را نشنیدم...

 

و به کدام دلتنگی خندیدم...

 

که چنین دلتنگم:((((


+ نوشته شده در چهار شنبه 13 آذر 1392 ساعت 13:14 توسط :( |

خدایا کفر نمی گویم

 

پریشانم

 

چه میخواهی تو از جانم

 

مرا بی آنکه خود خواهم

 

اسیر زندگی کردی

 

خداوندا تو مسئولی

 

خداوندا تو میدانی انسان بودن و ماندن

 

در این دنیا چه دشوار است

 

چه زجری میکشد آن کس که از احساس

 

سرشار است

 

خداوندا تو تنهایی و من تنها

 

تو یکتایی و بی همتا

 

ولیکن من نه یکتایم نه بی همتا

 

فقط تنهای تنهایم...

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


+ نوشته شده در چهار شنبه 13 آذر 1392 ساعت 1:7 توسط :( |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد


درباره وب

به وبلاگ من خوش آمدید
نویسنده
آخرین مطالب
لینک دوستان
وب لینک
طراح قالب
امکانات وب

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 3
بازدید ماه : 484
بازدید کل : 52253
تعداد مطالب : 45
تعداد نظرات : 127
تعداد آنلاین : 1

آیکُن های اِمیلی 

آیکُن های اِمیلی 

آیکُن های اِمیلی 

آیکُن های اِمیلی 

آیکُن های اِمیلی 

آیکُن های اِمیلی 

آیکُن های اِمیلی 

آیکُن های اِمیلی 

آیکُن های اِمیلی